هشدار ،داستانی واقعی :عكس های زننده!
یزدفردا- تو با دیگران فرق داری و پدرت آدم تعصبی است. مواظب خودت باش، چون اگر خطایی كنی او گردن تو را از بیخ می برد و زمین و آسمان را بهم می ریزد و...!هر روز منتظر بودم تا با ترس و لرز این حرف های تكراری و آزار دهنده را آویزه گوشم كنم و فقط یك كلمه در جواب مادرم بگویم: چشم!
من با شرایطی كه در خانه داشتم، عبوس و افسرده بار آمده بودم و یكی از هم كلاسی هایم كه تقریباَ از مشكلات زندگی ام خبر داشت همیشه می گفت: تا زمانی كه جلوی چشم پدر و مادرت هستی همان چیزی باش كه آن ها می خواهند اما وقتی تنهایی و از خانه بیرون زده ای آن طور رفتار كن كه دوست داری!
خونسرد باش و حال پدر و مادرت را بگیر. او با این حرف های احمقانه حتی زمینه ارتباط مرا با پسری جوان نیز فراهم كرد.
دختر نوجوان در دایره اجتماعی كلانتری شهرك ناجای مشهد افزود: من و حامد مدتی به صورتی تلفنی با هم رابطه داشتیم و گاهی نیز در راه برگشت از مدرسه چند دقیقه ای همدیگر را توی پارك می دیدیم.
حامد به حرف هایم گوش می داد و با تعریف و تمجیدهایی كه از رفتار و حركاتم و قیافه ام می كرد توانست شاه دلم را كیش كند و خودش همه كاره صفحه عشقم شود.
من شیفته و دلباخته او شده بودم اما پس از گذشت چند ماه متوجه شدم پدرم مرا زیر نظر دارد به همین خاطر با ترس و لرز به حامد زنگ زدم و گفتم بهتر است همدیگر را برای همیشه فراموش كنیم.
او با خنده ای گفت: دلم را با خود برده ای و حالا آن را روی زمین رها می كنی تا بشكند و تكه تكه شود حداقل بیا تا با هم خداحافظی كنیم.
آزیتا ادامه داد: من پیشنهاد حامد را پذیرفتم و به همان پاركی كه همیشه قرار ملاقات داشتیم رفتم اما او كه با خودرو آمده بود، گفت: قیافه ما توی پارك تابلو شده است و از طرفی شاید پدرت این محل را زیر نظر داشته باشد.
بیا سوارشو تا نزدیك خانه تان تو را می رسانم و در طول مسیر با هم حرف می زنیم.
ما به راه افتادیم و حامد با حرف های احساسی اش حسابی مرا تحت تاثیر قرار داد تا جایی كه متوجه نشدم از شهر خارج شده ایم.
او ناگهان به داخل جاده ای فرعی پیچید و من با گریه و التماس پرسیدم: كجا می روی زود برگرد كه غروب شده است و خانواده ام نگران می شوند.
ولی او در حالی كه درهای خودرو را با قفل مركزی بسته بود به راه خود ادامه داد و در مكانی خلوت با توسل به زور و تهدید چند عكس زننده از من گرفت و سپس مرا تا نزدیك خانه رساند و رهایم كرد.
متاسفانه از آن روز به بعد حامد با اطلاعاتی كه خودم درباره اخلاق و رفتار پدرم به او داده ام مدام زنگ می زند و تهدیدم می كند كه یا باید به خواسته های پلیدی كه دارد تن بدهم و یا عكس هایم را برای خانواده ام می فرستد و ... !
دیگر از این وضعیت خسته شده ام. الان حدود یك هفته است كه از خواب و خوراك افتاده ام. من در پایان می خواهم بگویم كاش با پدر و مادرم بیشتر دوست بودم، با هم درد دل می كردیم و آن ها بعضی وقت ها خوبی های مرا هم می دیدند تا این طور به سادگی فریفته یك مشت حرف چرت و پرت و تعریف و تمجیدهای پسری حقه باز نمی شدم. اگر چه خودم نیز مقصر هستم چون حماقت كرد ه ام.
یزدفردا
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
شنبه 27,دسامبر,2025